کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

شنبه + عذر خواهی+ عکس و دستور پخت آش کوفته ریزه

دیشب رفتیم خونه مامان اعظم, قرار شده بعد از صفر دعوتشون کنیم خونمون تولد کوروش. ناهار میخوام اشکنه تخم مرغ درست کنم. ما خیـــلی دوست داریم. هر کی بلد نیست بره از اینحا یا یاد بگیره.  الانم دارم پفک نمکی میخورم. این آق پسر منِ دیشب, چقدر سبز بهش میاد. شلوارشم خاله انسی مهربون براش خریده. اینقد خوبُ شیکِ! فاقِشَم بلــــــــــــند! این عروسکِ هست! اسمشُ گذاشتیم اسکندر! اینقد کوروش دوسش داره! همشم به شوشولش میخنده! وقتایی که میخواد غذا بخوره, اسکندرُ میده به من و میگه به به! یعنی به اینم به به بده! راستی1* عکس اشکنه تخم مرغُ میذارم    راستی 2 * نتمون داره قطع میشه! شاید تا...
16 دی 1391

یک لحظه غفلت...

این صحنه ای که میبینید مربوط میشه به دو دقیقه پیش.   عاقا من یک دقیقه روم به دیفال, گلاب به روتون رفدم دست به آب, ببینین این آقا کوروش چی ورداشته! از فرصت استفاده کرده و رفته در فریزر و باز کرده و یک عدد سوسیس برداشته داره مثل موش میخوره!  دستاشم از سرما ســـــــرخ شده! حالا من چه جوری ازش بگیرم خوبـــــــــــــــــــــ؟ ریز ریزم داره میخوره!  ازش گرفتم یک جوری دهنشو وا کرد گفدم الان منم میخواد بخوره! اونم منِ مــــــادر! بچّست من دارم عایا؟ راستی 1* ناهار قیمه پخوندم! عکس میذارم حتما اینم عکس ناهار ظهر جمعه: راستی 2* یک دست به آب راحتم به آدم نمی بینن! والـــــــــآ ...
15 دی 1391

عکس عکس!!و عکس دیگچه ( قابل توجه شهرزاد جون و یک دوست و ویندی جون)

  عشق "ردِّ دو تا دندونایِ تو روی صورت منِ"! عاشقتم   در راه رفتن به خونه مادر شوعر جون انسی    حمیدرضای نقلی, عاشقتم خاله جون ( نفسم به خاطر دندوناش لاغر شده بود ) داره دو تا نیشای بالاش و دو تا دندونای جلوییش با هم درمیاد. محیا خانومی نازنازی که دو ماه از کوروش کوچیک تره! و دو ماه از حمیدرضا بزرگتره. دختر عموی حمیدرضا کوروش در حال زورگیری  محیا جیگری در حال تعویض لباس  شکار لحظه ها! مگه تو بغلم آروم میگرفتــــــــــــ؟    قوربـــــــــــــون اون دماغت بـــــــرم که چارزانو زده وسط صورتتــــــــــــــــ من میمیرم...
15 دی 1391

کوروش شبیه کیه؟+ کوروشِ یک سال و چند روزه ی من

کوروش یک سال و چند روزه ی من این روزا خیلی کارا میکنه! به تنهایی می ایسته! یک یا دو قدم بر میداره. ولی تا بهش میگیم ماشالا و آفرین خودشُ میندازه زمین و میخنده!  از تخت میره بالا! میاد پایین! گاز میگیره! ناز میکنه! خیلی خوب غذا میخوره ( الهی شکــــــــر ) دو تا دندون بالاش در آستانه دراومدنِ! کوروشِ یک سال و چند روزه ی من یه بازیگوشِ به تمام معناست. با خودش بازی میکنه! و بیشترین بازی که دوست داره, اینه که مثلا در یک قوطی رو باز کنه بعد سعی کنه اونُ دقیقا روی قوطی قرار بده و ببندش! یا یه شیء رُ رو یه شیء دیگه بذاره! عاشق به هم ریختن کابینت قابلمه هاست! امروز یه ملاقه ام دستش گرفته بود داشت تو یه قابلمه می چرخوند!...
15 دی 1391

بدون عنوان

دیروز همه یاری کردن تا من و کوروش تونستیم بریم روضـــــــه! اینقد بچه بود که داشتن همه سرسام میگرفتن! عاقاهه هم که تیریبونُ دردست گرفده بود ول نمیکرد. بعد یه عالمه عکس از کوروشُ, محیا و حمیدرضا گرفتم. از خودمم به همچنین  بعد در هنگام بازگشت به منزل فراموش کردیم دوربین رو برداریم. بلــــــــه همچین حافظه گل و بلبلی داریم ما! بعد شبم اینقد خوابم میومد که ساعت 10 نرسیده به بالش خوابم برد. از 5 صبحش بیدار بودم. راستی عصرانه هم اشکنه کشک دادن که خیلی خوشمزه بود. و من بدون نون یک کاسه خوردم  الانم میخوایم بریم از مامان اعظم که نذری دیگچه درست کردن, دیگچه بگیریم و بیایم بخوریم. یعد برا مادرشوعر انسی و مامانمم ببریم و دوربینمم ب...
14 دی 1391

دیشب کع مهمون اومد!

دیشب بعد از این که باهاتون درددل کردم, اومدم یه چرتکی بزنم چون شدیدا به خواب نیاز داژتم! که مامان اعظم به محمد زنگ زد و گفتن دارن میان اینجا! من مهمون دوست دارما! ولی دیشب حالم خوش نبود. با کلی غر غر بلند شدم کمی مرتب کاری و اومدن! هیچی دیگـــــــه! کوروشَم که نهایت هنرنمایی هاشُ در زمینه شیطنت به کار برد. شامم پیتزا گرفتیم. تا ساعت 12 بودن و بعدش که رفتن من شلیک شدم به سمت خواب. اون وسطا خواهرمم زنگ زد که چرا خونه مامی شوی من نمیای 5 روز روضه دارن!  ( خواهرا چادِرارِ سرِ تان کُنِن! حاجاقا آمدن! )  بیا خودم کوروشُ نگه میدارم برات! دلم برات تنگ شده! ( اینُ نگفد ها! خودم استنباط کردم! ) یه همچی آدم متوهمی هستم من! ...
13 دی 1391

خواب؟!؟!

آی خدا خوابم میاد!  عاقا امروز بعد از ناکامی در تلپ شدن خانه مادر گراممان, اومدیم خونه و یک تیکه مرغ و چند قلیه گوشت انداختم تو زودپز و کمی به کارام رسیدم. ساعت 1 و نیم بود که مرغِ و گوشتا رو ریختم تو یه قابلمه با یه پیمانه برنح و یک هویج حلقه حلقه و آب گوشتا و یک عصاره مرغ تا پخته بشه. کوروشَم این وسط خواب!  تا بیدار شده, ناهار دو نفرمونم آماده بوده! خوب خورده و گفتم برم یه چرتی بزنم! که چه خبطی کردم همچی تصمیمی گرفتم! نشون به اون نشون که از ساعت یک و نیم تا نیم ساعت پیش مورد اصابت ضربات خشمگین کوروش قرار گرفتم,که چرا اصلا میخوای بخوابی؟ 5دقیقه چشام گرم میشد, گومـــــــــ با گوشی تلفن میخورد تو سرم. باز یک چرتی میزد...
12 دی 1391

یه روز برفی دیگه+ یه عالمه ترشحات ذهن پر رفت و آمد مامی

ساعت 5 و نیمه صبحه! نیم ساعتِ بیدار شدم و البته خیلی ام پر انرژی! خدا رو شکر!! خیلی ناراحت بودم  زیاد میخوابیدم. البته به جاش عصرا دو ساعتی میخوابم. ولی بازم بهتره! اول میرم دو لیوان آب میخورم. بعد مسواک, بعد میرم جلوی پنجره! باز برف اومده! آخ جووووون! من عاشق پاییز و زمستونم! و از تابستون بیزارم. با اینکه خودم متولد اوج تابستونم, ولی از گرمای بیش از حدش بدم میاد.  دیروز عصر که خواب بودم با یه صدایی که عاشقشم از خواب بیدار شدم. کوروش و   محمد تو هال بودن! محمد یه سی دی آهنگ جدید گرفته بود. همه آهنگای گو.گو.ش!!! مثل بچه ای که مامانشُ دیده باشه از رختخواب پریدم بیرون و دویدم سمت تلویزیون!! صداشو بلند تر کردمُ از...
12 دی 1391

استرس بی خودی!

نمیدونم چرا از ساعت 5 و نیم که بیدار شدم, استرس مهمونی معلما  (که بهمن خونه ماست) افتاده به جونم! من کلا آدم استرسی ای نیستما! ولی با کوروش سختمه! البته به این نتیجه رسیدم که فکر کردن به هر کاری اونُ سخت تر از اونچه هست جلوه میده! ولی خوب دست خودم نیست. تصمیم گرفتم ته چین   گوشت و بادمجون+ سوپ جو+ تیرامیسو + رول نون و پینیر و سبزی+ ژله تخم مرغی درست کنم. حالا شایدم تغییر کرد! دارم مواد لازم هر کدومُ مینویسم.  میخوام برم بادمجون بخرم برای ناهار ته چین گوشت و بادمجون درست کنم! ببینم چطور میشه!  راستــــــی1* عکس ته چینُ به همین پست اضافه میکنم! اگــــــــــــه خوب شد! را...
11 دی 1391